خاطره

خاطره ای از سفر به چابهار

خاطره

خاطره ای از سفر به چابهار

یه بار که با خانواده و با عمو و خاله ام و دایی کوچیکم همه باهم رفتیم چابهار کلی بهمون خوش گذشت یه خونه هم اجاره کرده بودیم. یه روز بچه ها رفته بودن داخل لونه مورچه ها آب ریختن یهو دیدیم کل خونه رو مورچه ها 🐜 گرفتن مورچه ها هم بزررررگ دیگه انقدر ترسیده بودیم حتی روی فرش و دیوار و روی سفره و همه جاااا...
خلاصه دیگه ما جرئت نداشتیم داخل خونه بمونیم و رفتیم داخل ماشین نشستیم تا مورچه برن و ما بتونیم بریم داخل خونه
و این آخرین سفری بود که داییم هم باهامون همراه بود و چند وقت بعد از اون فوت کرد و دیگه کنارمون نبود...

بایگانی
  • ۰
  • ۰

خاطره

یه بار با خانواده و عمو و خاله ام و دایی کوچیکم همه باهم رفتیم چابهار. 

کلی هم بهمون خوش گذشت. حالا بماند که توی این سفر کلی اتفاق برامون پیش اومد ولی جالب ترینش این بود که بچه ها رفته بودن داخل لونه مورچه ها 🐜 آب ریخته بودن و همه مورچه‌ها اومده بودن داخل خونه حتی روی در و دیوار و فرش و همه چی😶. ماهم دیگه تا زمانی که این مورچه ها نرفتن نتونستیم خونه بمونیم و رفتیم داخل ماشین اون موقع که این ماجرا پیش اومد من کوچکتر بودم و خیلی ترسیده بودم ولی الان که یادش میوفتم خندم میگیره. 

و این آخرین سفری بود که با داییم رفتیم چون یه مدت بعد از اون داییم فوت کردن و دیگه کنارمون نبود...🥀

  • ۰۱/۱۲/۱۴
  • زهرا کول زاده

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی